جدول جو
جدول جو

معنی تخمه زده - جستجوی لغت در جدول جو

تخمه زده
(تُ مَ / مِ زَ دَ / دِ)
کسی که مبتلی به بیماری تخمه شده باشد. (ناظم الاطباء) : مدیقه، گوسپند بیمار و تخمه زده. (منتهی الارب) ، نانی دارای تخمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ / سِ زَدَ / دِ)
مبتلا بتاسه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ / مِ زَ دَ / دِ)
خیام نصب کرده. نزول کرده. مقیم شده. فرود آمده:
بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد
لشکر جاه و جلال موکب عز و علا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
کنایه از پنبه را حلاجی کردن باشد. (برهان). بمعنی پنبه زدن نوشته اند و ظاهراً تصحیف پخته زدن به بای فارسی است، چرا که پخته بمعنی پنبه آمده است. (آنندراج) ، رسم نصاری است که هنگام پرستش به ضرب و اصول تخته بر تخته زنند. (غیاث اللغات از شرح گل کشتی). تخته زدن ترسا، آنست که ترسایان وقت سحر در معبد خود تخته بر تخته می زنند. (آنندراج) :
هست آواز شلنگ تو به این زیبایی
که زند تخته بهنگام سحر ترسایی.
میرنجات (از آنندراج).
، تخته زدن دکان، بند کردن دکان. (آنندراج). بستن دکان:
صرفه نتوان برد از کاری که شد بسیاردست
تخته زد زاهد دکان شید در ماه صیام.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
تخته نرد بازی کردن. نرد باختن: یک دست تخته زدیم. رجوع به تخته نرد و نرد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
عطشان. مشتاق آب: زمین شور را مانی که پاره ای آب شور می داری تا مرغان کور تشنه زده گرد تو درآمده اند. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ زَ دَ / دِ)
تهمت آلود. (از آنندراج). دارای بهتان و بدنام. (ناظم الاطباء). ظنین. متهم: و از جای تهمت زده پرهیز کن. (منتخب قابوسنامه ص 30).
جائی منشین که چون نهی پای
تهمت زده خیزی از چنان جای.
امیرخسرو.
از تهمت زده دور شو. (منسوب به بوذرجمهر از تاریخ گزیده). رجوع به تهمت زدن و تهمت و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ رَ تَ)
نواختن سازهایی که با مضراب و شکافه نواخته میشوند. مضراب با تار آشنا ساختن. ساز زدن:
ای زخمه زنان شد چو بهشتی ز رخش صدر
در صدر بهشت از ره داود رهی کو.
سنائی.
رطل کشان صبح را نزل و نوای تازه نیست
زخمه زنان بزم را ساز و نوای تازه بین.
خاقانی.
زدم زخمه ای چند زنگی فریب
برون بردم از جان زنگی شکیب.
نظامی.
رجوع به زخمه ساختن، زخمه راندن و زخمه ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ دَ / دِ)
گریخته. فرارکرده. (یادداشت بخط مؤلف) ، منحنی شده:
دو پی هر دو چون لام الف خم زده
دو حرف از یکی جنس بر هم زده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از زخمه زدن
تصویر زخمه زدن
مضراب زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه زدن حلاجی کردن پنبه. توضیح بعضی این ترکیب رامحرف (پخته زدن) دانند. یا تخته زدن دکان. بستن دکان تعطیل کردن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهمت زده
تصویر تهمت زده
پلمس آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسه زده
تصویر تاسه زده
مبتلی به تاسه
فرهنگ لغت هوشیار