کنایه از پنبه را حلاجی کردن باشد. (برهان). بمعنی پنبه زدن نوشته اند و ظاهراً تصحیف پخته زدن به بای فارسی است، چرا که پخته بمعنی پنبه آمده است. (آنندراج) ، رسم نصاری است که هنگام پرستش به ضرب و اصول تخته بر تخته زنند. (غیاث اللغات از شرح گل کشتی). تخته زدن ترسا، آنست که ترسایان وقت سحر در معبد خود تخته بر تخته می زنند. (آنندراج) : هست آواز شلنگ تو به این زیبایی که زند تخته بهنگام سحر ترسایی. میرنجات (از آنندراج). ، تخته زدن دکان، بند کردن دکان. (آنندراج). بستن دکان: صرفه نتوان برد از کاری که شد بسیاردست تخته زد زاهد دکان شید در ماه صیام. مخلص کاشی (از آنندراج)
کنایه از پنبه را حلاجی کردن باشد. (برهان). بمعنی پنبه زدن نوشته اند و ظاهراً تصحیف پخته زدن به بای فارسی است، چرا که پخته بمعنی پنبه آمده است. (آنندراج) ، رسم نصاری است که هنگام پرستش به ضرب و اصول تخته بر تخته زنند. (غیاث اللغات از شرح گل کشتی). تخته زدن ترسا، آنست که ترسایان وقت سحر در معبد خود تخته بر تخته می زنند. (آنندراج) : هست آواز شلنگ تو به این زیبایی که زند تخته بهنگام سحر ترسایی. میرنجات (از آنندراج). ، تخته زدن دکان، بند کردن دکان. (آنندراج). بستن دکان: صرفه نتوان برد از کاری که شد بسیاردست تخته زد زاهد دکان شید در ماه صیام. مخلص کاشی (از آنندراج)
تهمت آلود. (از آنندراج). دارای بهتان و بدنام. (ناظم الاطباء). ظنین. متهم: و از جای تهمت زده پرهیز کن. (منتخب قابوسنامه ص 30). جائی منشین که چون نهی پای تهمت زده خیزی از چنان جای. امیرخسرو. از تهمت زده دور شو. (منسوب به بوذرجمهر از تاریخ گزیده). رجوع به تهمت زدن و تهمت و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
تهمت آلود. (از آنندراج). دارای بهتان و بدنام. (ناظم الاطباء). ظنین. متهم: و از جای تهمت زده پرهیز کن. (منتخب قابوسنامه ص 30). جائی منشین که چون نهی پای تهمت زده خیزی از چنان جای. امیرخسرو. از تهمت زده دور شو. (منسوب به بوذرجمهر از تاریخ گزیده). رجوع به تهمت زدن و تهمت و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
نواختن سازهایی که با مضراب و شکافه نواخته میشوند. مضراب با تار آشنا ساختن. ساز زدن: ای زخمه زنان شد چو بهشتی ز رخش صدر در صدر بهشت از ره داود رهی کو. سنائی. رطل کشان صبح را نزل و نوای تازه نیست زخمه زنان بزم را ساز و نوای تازه بین. خاقانی. زدم زخمه ای چند زنگی فریب برون بردم از جان زنگی شکیب. نظامی. رجوع به زخمه ساختن، زخمه راندن و زخمه ریختن شود
نواختن سازهایی که با مضراب و شکافه نواخته میشوند. مضراب با تار آشنا ساختن. ساز زدن: ای زخمه زنان شد چو بهشتی ز رخش صدر در صدر بهشت از ره داود رهی کو. سنائی. رطل کشان صبح را نزل و نوای تازه نیست زخمه زنان بزم را ساز و نوای تازه بین. خاقانی. زدم زخمه ای چند زنگی فریب برون بردم از جان زنگی شکیب. نظامی. رجوع به زخمه ساختن، زخمه راندن و زخمه ریختن شود